مارکسیسم ساختارگرای آلتوسر
مارکسیسم ساختارگرا تا حد زیادی از نوشتههای لوئی آلتوسر، فیلسوف فرانسوی، مایه میگیرد که در صورتبندی تازهاش از نظریهی مارکسیسم رویکردی به ساختارگرایی داشت. انتقاد عمدهای که اغلب در برابر ساختارگرایی مطرح
نویسنده: استوارت سیم
برگردان: علی رامین
برگردان: علی رامین
مارکسیسم ساختارگرا تا حد زیادی از نوشتههای لوئی آلتوسر، فیلسوف فرانسوی، مایه میگیرد که در صورتبندی تازهاش از نظریهی مارکسیسم رویکردی به ساختارگرایی داشت. انتقاد عمدهای که اغلب در برابر ساختارگرایی مطرح میشود این است که فاقد بُعد انسانی است و نقش «سوژه»- فرد آدمی- را به نفع ساختارهای خود- سامان (1) و خود- ارزیاب (2) فرومیکاهد (و با همین ملاحظه است که مفهوم «مرگ مؤلف» را برای تحکیم خودمختاری متن میپروراند). آلتوسر در برابر ایراد مشابهی قرار دارد، بدین معنی که نظریهی اجتماع یا، به کلام خود او، «تشکل اجتماعی»، برساخته از مجموعهای از «روالها»ی به ظاهر قالبگیری شدهاند (روالهای اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نظری) که آدمیان باید در محدودهی آنها عمل کنند. منتقدان آلتوسر دیدگاه او را به مثابه یک «فرایند تاریخی بدون سوژه» خرده گیرانه نفی میکنند. آلتوسر خود نیز فلسفهاش را ضداومانیستی میخواند، و بنابراین هرچه بیشتر از باور به خودمختاری فرد آدمی (یا سوژهی منفرد) فاصله میگیرد.
نغزترین بخش فلسفهی آلتوسر و نیز مرتبطترین آن با تکامل زیباشناسی مارکسیستی، نظریهی ایدئولوژی اوست، نظریهای که شاگرد وی، پییر ماشری در بحث زیباشناسی ادبی در کتاب بسیار اثرگذارش با عنوان نظریهای در باب تولید ادبی (3) به کار میگیرد. آلتوسر در کتابهای نزد مارکس (4) و خوانش سرمایه (5) تمایز قاطعی بین «ایدئولوژی» و «علم» قائل میشود. این امر میتوانست کاملاً عادی به نظر آید در صورتی که آلتوسر مارکسیسم را زیر سرفصل علم قرار نمیداد، و مخالفانش آن را صرفاً یک ایدئولوژی نمیدانستند. میگوید ایدئولوژی قلمرو اعتقادهاست، و اعتقادها به اقتضای سرشتشان (چونان ادیان و نظامهای مابعدالطبیعی) از عهدهی توضیحی فراگیر دربارهی چگونگی کار جهان و جامعه برنمیآیند و اغلب نیز واجد تناقضاند. لیکن علم- به ویژه علم تکامل یافتهی اجتماع، یعنی مارکسیسم- قلمرو شناخت (یا معرفت) است و بنابراین ایدئولوژی را از میدان به در میکند. ایدئولوژی، از هر نوعش که باشد، میکوشد که تناقضهای درونی خود را بپوشاند (برای مثال، جنسیتگرایی، نژادگرایی و بهره کشی اقتصادی را با توسل به آئین دینی رفع و رجوع کند)؛ حال آنکه علم در پی آشکار کردن آن تناقضهاست تا از رهگذر آن بهدقت دریابیم که ناعدالتیها در کجا صورت میگیرند. علم نهتنها قلمرو شناخت است، بلکه نیز با بهرهگیری از فنون تحلیلیاش یکی از شیوههای کشف و آفرینش منابع نوین شناخت (یا دانش) است. میتواند موضوعات و مسائل جدیدی را مطرح کند که دانش نوینی دربارهشان شکل گیرد. آلتوسر میگوید بین ایدئولوژی و علم یک «شکاف معرفت شناختی» (6) وجود دارد که در یک سمت آن، باور و اعتقاد و در سمت دیگر آن، شناخت و دانش جای گیرند. آن شکافی است که در کار خود مارکس در میانهی دههی 1840 صورت وقوع مییابد و تحول ذهنی او را از حالتی پیشاعلمی به حالتی علمی بازمیتابد.
آلتوسر در تحلیل نهایی بر این نظریه صحه مینهد که اقتصاد در یک تشکل اجتماعی واقعیت مسلط است- یعنی همان گونه که مارکسیستهای اصولگرا معتقدند، زیربنا تعیین کنندهی روبناست- ولی برای اعمال مختلفی که در یک جامعه صورت میگیرد، گونهای خودمختاری نسبی قائل است. بنابراین، میتواند بر این نظر باشد که بین هنر از یک سو و ایدئولوژی و علم از سوی دیگر، رابطهای پویا برقرار است.
پینوشتها:
1- self-regulating
2- self-validating
3- A Theory of Literary Production
4- For Marx
5- Reading Capital
6- epistemological break
رامین، علی؛ (1387)، مبانی جامعهشناسی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ سوم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}